۱۳۸۷-۰۶-۰۸

زینب، ملقّب به رُستمعلی


زینب، ملقّب به رُستمعلی

یکی از زنان نام آور در دوران ظهور حضرت باب، دختری روستائی به نام زینب بود. این شیردخت شجاع و دلیر، در زمان واقعۀ زنجان که جناب حجّت زنجانی با جمعی حدود 3 هزار نفر از مومنان به حضرت باب در قلعه علیمردان خان زنجان، مورد هجوم جمعیت ضدّ بابی قرار گرفته بودند، لباس مردانه پوشید و با نام مستعار رستمعلی به جمع اصحاب جناب حجّت پیوست و رشادت های بی شمار در میدان جنگ از خود نشان داد. شرح حال او در کتاب قهرمانان عصر رسولی، چنین آمده است:

ورقۀ منجذبه زینب ملقّب به رستمعلی

حضرت ولی محبوب و عزیز امرالله (شوقی افندی) در بارۀ زینب می فرمایند:
"دیگر مراتب ایمان و سُمُوّ همّت و ایقانی است که از طرف یکی از نساء روستائی موسوم به زینب، ظاهر و آشکار گردید. این مُخَدّرۀ مؤمنه با شوق و انجذابی غیر قابل توصیف و بسالت و شجاعتی بی مثیل خود را در صفوف مدافعین قلعه وارد ساخت و به لباس مردان ملبّس گردید و گیسوان خود را با مقراض (قیچی) ارادت کوتاه کرد و شمشیری بر کمر بست و با فریاد یا صاحب الزمان به تعاقب دشمنان و مهاجمان پرداخت و بدون توجه به خواب و خوراک و راحت و آسایش خویش، مدت پنج ماه در بحبوحۀ انقلاب به تشویق اصحاب و استخلاص احباب از چنگ معاندین، مألوف گردید." (1)

از جمله نسوان نام آور عهد اعلی (دوران بابی) دختری زیبا ساکن ده کوچکی نزدیک زنجان به نام زینب بود که چون ایمانش به اعلی درجۀ قوت رسید، برای نصرت یاران و اصحاب جناب حجّت زنجانی که در قلعه علیمردان خان، محصور لشکریان خونخوار بودند، پای در قلعه نهاد. زینب با مشاهده برادران دینی خود که همه از دل و جان در راه اعتلاء امر بدیع، گرفتار جور و ستم حاکم غَدّار زنجان و سپاه او شده بودند، غیرتش به جوش آمد و اسیری و مظلومیت و مقهوریت مشتی مردم با ایمان و اخلاص را نپسندید لذا با کمال بسالت و شهامت، تصمیم گرفت که به کمک و مساعدت آنها قیام نماید. وی خود را به لباس مردان بیاراست و جُبّه ای در بر و کلاهی بر سر گذاشت. موهای زیبایش را چید، شمشیری حمایل، زرهی بر تن و تفنگی بر دوش انداخت و به هیئت مردان وارد قلعه گردید.

قلعه علیمردان خان، محل زندگی چند خانوار بود. این قلعه با چند برج و بارو در وسط شهر قرار داشت. جناب حجّت با سه هزار نفر از پیروان با وفایش، از دست اشرار به آنجا پناهنده شده خود را برای دفاع آماده نمودند. زینب که یک دختر روستایی ولی وجهی نورانی و صبیح داشت، به جمع اصحاب پیوست و همراه دیگر برادران دینی خود که در سنگرها مستقر شده بودند، به دفاع پرداخت در آن مکان مقدّس جانبازان راه عشق یک دل به معاونت یکدیگر برخاسته بودند زن و مرد، کوچک و بزرگ هر یک به نوبۀ خود در این امر بزرگ شرکت داشتند. شجاعت این دلدادگان و رشادتهای جانانه آنان در مواقع حملۀ دشمن، زبانزد مردم زنجان شده در نتیجه هول و هراس، ترس و وحشت بر آنها غالب شده بود. زینب تنها بانوی شرکت کننده در آن واقعه نبود، بلکه بسیاری از نسوان دیگر به دفاع از دشمن می پرداختند.

حضرت ولی امرالله واقعه زنجان را از دو واقعۀ نیریز و مازندران، شدیدتر دانسته می فرمایند:
"نائرۀ ثالثی که از دو واقعه مذکوره، شدیدتر و لَهیبش سوزاننده تر بود در مغرب ایران یعنی زنجان و نقاط مجاور شعله ور گردید. در این طوفان عظیم که از لحاظ طول مدّت و تعداد مقتولین و نفوسی که آواره و بی خانمان گشته، بی سابقه و نظیر است." (2)

چون حملات دشمن پیاپی صورت می گرفت، جناب حجّت دستور داد تا 27 سنگر تهیه و در هر سنگر تعداد 19 نفر مستقر شوند و جهت هر سنگر محافظینی معیّن نمود ولی نقش زینب، مختص به یک سنگر خاص نبود. بلکه وی بر همه سنگرها نظارت داشت و هر کجا احتیاج بود، حضور می یافت.

در همان ایام حضرت نقطۀ اولی (یکی از القاب حضرت باب) به حجّت امر فرمودند تا اصحاب 5 مرتبه تحیّت الله اکبر، الله اعظم، الله اَجمَل، الله اطهر و الله اَبهی را در مواقع لزوم با صدای بلند 19 بار تلاوت نمایند. چون اصحاب جمیعاً آن تحیّات را یا صدای بلند می خواندند، دشمنان پا به فرار می گذاشتند.

نبیل زرندی در تاریخ خود می نویسد:
" زینب در مواقع حمله لشکریان "یا صاحب الزّمان" گویان، شمشیر از غلاف می کشید و دلیرانه بر صف آنها می زد و به هر کس می رسید او را از دَمِ تیغ می گذرانید. به قدری حرکاتش سریع و چابک بود که مجال فرار به دشمن نمی داد. مهاجمان از دیدن زینب از ترس پا به فرار می گذاشتند و می گفتند که این غضب الهی است که بر ما نازل می شود و با کمال سرعت سنگرها و استحکامات خود را ترک می کردند. همه وی را مرد، تصور می نمودند و به محض اینکه گلوله پرتاب می کردند، زینب با شتاب به تعقیب آنان می پرداخت و تا مسافتی آنان را دنبال می نمود." (3)

به گفته ناظران در آن واقعه زینب با آنکه گلوله در اطرافش پرتاب می شد، اعتنائی نمی نمود و تهوّرش طوری بود که از هیچ مردی ظاهر نمی گشت. روزی جناب حجّت در برجی مراقب حمله دشمن بود، چون این رشادت را دید دستور داد تا به وی گوشزد کنند که در تعقیب دشمن نرود و ضمناً او را احضار نمود تا خود از نزدیک با این جوان رشید آشنا گردد، بدون آنکه بداند او دختر است. زینب چون به حضور جناب حجّت رسید، پرسیدند که مقصود تو از این رویّه چیست؟ زیرا من تا کنون چنین شجاعتی از کسی ندیده ام؟ زینب از این گفتار، به گریه افتاد:

" زینب اشک ریزان راز درون، فاش ساخت و آشکارا گفت که قوۀ باطنی، وجدان مرا راحت نمی گذاشت که من در راحت و آسایش باشم، ولی برادران دینیم در سختی و مشقت، گرفتار ظلم و جُور اهل عُدوان در این قلعه اسیر باشند و چون می دانستم که شما به دختری مثل من اجازه نخواهید داد که لباس جنگی بپوشد. این بود که خود را به هیئت مردان درآوردم. حال ای مولای من تا به امروز هیچکس نمی داند که من دختر هستم. شما را قسم می دهم که راز مرا فاش نفرمائید و اجازه دهید تا جان ناقابل خود را در راه محبوبم فدا کنم. جناب حجّت از گفتار زینب متأثر شد و به او لقب رُستمعلی عنایت نمود." (4)

قبلاً اشاره گشت که زینب تنها دختر شرکت کننده در قلعه علیمردان خان نبود، بلکه عنبر خانم (ملقّب اُمّ اشرف) نیز از جمله همین بانوان بود که پا به پای مردان می جنگید و با فریاد "یا صاحب الزّمان" مردان را تشویق و ترغیب می کرد. این بانوان مانند زنان قدیم کارتاژ، موهای خود را چیده، دور تفنگهای مردان می پیچیدند تا با رشادت بیشتری دفاع نمایند.

حضرت ولی امرالله می فرمایند:
"دیگر قیام و معاضدت عاشقانه ای است که از طرف نسوان (زنان) محصور قلعه نسبت به برادران روحانی خود ابراز می گشت و فریادهای شَعَف و مَسرّتی است که از جانب آن نفوس مخلصه شنیده می شد. بعضی خود را مخفیانه به لباس مردان ملبّس و برای نصرت و حمایت مدافعین به صفوف جنگ می شتافتند." (5)

رستمعلی آن دختر جوان و زیبا که به لباس مردان آراسته شده بود، هدفی جز شهادت در راه محبوب خود، حضرت ربّ اعلی (یکی از القاب جضرت باب) نداشت. عاشقی بود وارسته و از جان گذشته. دختری بود پاکدامن و نمونه بارزی از عشّاق طلعت اعلی (حضرت باب). وی آرزوی شهادت را در دل می پرورانید و از جناب حجّت همین تقاضا را نمود. واقعه زنجان تقریباً 9 ماه به طول انجامید و قریب دو هزار تن از اصحاب در مقابل افواج عظیم دولت و جنگجویان ملّت، پای استقامت فشردند و شهید گشتند. فاضل مازندرانی می نویسد که شجاعت و تهوّر زینب در قلعه علی مردان خان، رُعبی در دل جنگجویان انداخت که اخلاف و اعقاب آنها هرگز فراموش نمی کنند و به یادشان خواهد ماند.

نبیل زرندی عاقبت حال این ورقۀ زکیّه را چنین یادداشت نموده:

" جناب حجّت چون گفتار زینب را شنید به وی فرمود امروز روز قیامت است، روز کشف اسرار است، روز آشکار شدن رموز است. خداوند به اعمال نظر دارد و به قلوب متوجّه است، به صورت ظاهر نظر نمی فرماید خواه زن باشد خواه مرد... ما مأمور به جهاد نیستیم فقط باید از خودمان دفاع کنیم و جلوی هجوم معاندین خائن را بگیریم.

مدت 5 ماه رستمعلی با کمال شجاعت و قوّت قلب بی نظیر خود به خدمتی که به او رجوع شده بود، ادامه داد. نه در بند خواب بود و نه در فکر راحت و خوراک. در اواخر حال که چندان از عمر رستمعلی باقی نمانده بود دشمنان به راز او پی برده بودند و با آنکه فهمیده بودند کسی که به آنها حمله می کند و هجوم آنان را دفع می نماید، مرد نیست، بلکه زن است، معذالک از او خیلی می ترسیدند. به محض اینکه فریاد رستمعلی بلند می شد، قلب دشمنان مملوّ از خوف می گشت و دست و پای خود را گم می کردند.

یک روز رستمعلی مشاهده کرد که جمعی از دشمنان، عده ای از اصحاب را احاطه کرده اند. با نهایت سرعت به حضور جناب حُجّت رفت و خود را به پای آن بزرگوار انداخت و با تضرّع و گریه عرض کرد اجازه بدهید به کمک آنها بروم. می دانم چیزی از عمرم باقی نمانده شابد بروم به شهادت برسم. از شما رجا دارم تقصیرهای مرا ببخشید و در نزد مولای محبوبی که جان خود را برای او فدا می کنم از من شفاعت کنید. جناب حجّت از شدت تأثر جوابی نفرمودند و سکوت کردند.

زینب سکوت جناب حجّت را علامت رضایت دانست، فوراً از در بیرون رفت و هفت مرتبه فریاد " یا صاحب الزّمان " کشید. یکی از دشمنان را که بعضی از اصحاب را به قتل رسانده بود، مورد هجوم قرار داد و دست او را با شمشیر، قطع کرد و با نهایت خشم و غضب... بی محابا به سنگرهای دشمن توجه نمود. 3 سنگر را خراب کرد و نگاهبانان آنها را کشت. به سنگر چهارمی که وارد شد، وی را گلوله باران نمودند. بر اثر گلوله بر زمین افتاد و جان داد.

زینب از نظر دشمنان، زنی دهاتی نبود عنوان جمیع فضائل انسانیّت بود، مجسمۀ رفتار نیک و مظهر تجلّی روح متهوّری بود که جز در ظلّ دیانت حضرت باب، چنین ارواح مقدّسه یافت نمی شد. رفتارش طوری بود که پس از وفاتش قریب 20 نفر از زنهائی که او را می شناختند، به امر مبارک حضرت باب، مؤمن شدند." (6)


منبع: قهرمانان عصر رسولی، به قلم هوشنگ گوهر ریز، ج 1، سال 2007 میلادی، چاپ لندن، انگلستان، صص 104-100.

--------------------------------
یادداشت ها:
1. قرن بدیع، ص 119
2. قرن بدیع، ص 116
3. تاریخ نبیل، ص 513
4. اختران تابان، ج 1، ص 71
5. قرن بدیع، ص 120
6. تاریخ نبیل، صص 514-516

هیچ نظری موجود نیست: