۱۳۸۷-۱۰-۱۹

یادی از ژاله اصفهانی

یادی از ژاله اصفهانی
بهروز جبّاری

ژاله اصفهانی از شعرای شناخته شده معاصر در روز 29 نوامبر 2007 در بیمارستانی در لندن درگذشت. او در سال 1300 در اصفهان متولد شد و در سال 1325 در سن 25 سالگی به اتفاق همسرش که افسر نیروی دریایی بود از ایران به شوروی مهاجرت کرد. ژاله بیشتر ایام زندگی را در خارج از ایران گذراند و بعد از انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و پس از مدت کوتاهی راهی دیار غرب شد و در لندن مقیم گردید.

از او چندین مجموعه شعر در زمان های مختلف به چاپ رسیده است از جمله: زنده رود (در مسکو)، ای باد شرطه، ترنّم پرواز، موج در موج، خروش خاموشی، سرود جنگل و شکوه شکفتن. مطالعه آثارش نشان می دهد که او شاعری بسیار با احساس بود با وجود مشکلات زیادی که در زندگی تجربه کرده هیچگاه نا امید نگردید و همواره به آینده امیدوار بود. ولی این امید با مسئولیت همراه بود نه با آسودگی و بی خیالی. برای او زندگی در امید و حرکت خلاصه می شد.

در شعر زیبای "ستاره قطبی" که با بیتِ

بخند بر من پر سوز ای ستاره قطبی
تو التهاب چه دانی که روشنایی سردی

آغاز می شود، این طور ادامه می دهد:

من آن شراره سوزان قلب گرم زمینم
تو آن ستاره آسوده سپهر نوردی
چه سود زان همه زیبایی خموش فسونگر
اگر نداری سوزی و گر نداری دردی
چه ارزشی بود آن زندگانی ابدی را
اگر که نیست امیدی و گر که نیست نبردی
نمی دهم به تو یک لحظه عمر کوته خود را
هزار قرن اگر زندگی کنی و بگردی
متاب بر من بی تاب ای ستاره قطبی
که من شراره گرمم تو روشنایی سردی
(خروش خاموشی، ص 371)

گاهی تاثیر مطالعه شعر بر شخص چنان است که احساس می کنید او از زبان شما سخن می گوید. چنین احساسی ارزش آثار شاعر را چندین برابر می کند و این یکی از دلائل علاقه من به آثار ژاله اصفهانی است. مثل شعر "کلاغ" که گویی در انتقاد از کسانی سروده شده که به اعتقادات گروهی از مردم که سال ها در کنارشان زندگی می کردند با همه تازگی هایی که داشت هیچگاه توجه نکردند.

روی درخت گردوی گس آن کلاغ پیر
صد سال خانه کرد و هزاران هزار بار
گردو از آن درخت بدزدید و خاک کرد
هر بار روی خاک
منقار خویش را ز کثافات پاک کرد
یک بار هم ندید
آن بلبل جوان غزلخوان باغ را
یا دید و حس نکرد
آن روح عاشقانه دور از کلاغ را
(خروش خاموشی، ص 217)

و در شعر زیر در نهایت زیبایی و اختصار این نکته را بیان می دارد که دوست دارد جهان به صورت یک وطن در آید:

مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آب های رهای دریا بر افشانید
نه در برکه
نه در رود
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود
(سرود جنگل، ص 35)

در سال های اخیر که مسئله مهاجرت و غربت برای خیلی از ایرانی های مطرح است، شعر "پرندگان مهاجر" او که قسمتی از آن در زیر آمده است در میان اشعار شعرای معاصر جایگاهی خاص دارد:

پرندگان مهاجر در این غروب خموش
که ابر تیره تن انداخته به قلۀ کوه
شما شتاب زده راهی کجا هستید
کشیده پر به افق تک تک و گروه گروه

چه شد که روی نمودید بر دیار دگر
چه شد که از چمن آشنا سفر کردید
مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید
که عزم دشت و دمن های دورتر کردید

پرندگان مهاجر دلم به تشویش است
که عمر این سفر دورتان دراز شود
به باغ باد بهار آید و بدون شما
شکوفه های درختان سیب باز شود

به دوش روح چه سنگینی دل آزاری است
خیال آنکه رهی نیست در پس بن بست
برای مردم رهرو در این جهان فراخ
هزار راه رهایی و روشنایی هست
(خروش خاموشی، ص 354)

در آثار شعرای سال های اخیر گاهی با آثاری مواجه می شوید که هر قدر فکر می کنید شعر را در نمی یابید. ولی آثار ژاله کاملاً روشن و قابل فهم است و همه جنبه های زندگی مردم را در بر می گیرد.

دکتر شفیعی کدکنی یکی از دلائل شعر خوب را رسوب در حافظه می داند که به نظر من واقعیتی است و اگر این نظر را بپذیریم باید بگویم که خیلی از آثار ژاله در حافظه ام جا گرفته است. او نیز این معنا را در شعر " شاد بودن هنر است" به صورت دیگری بیان می دارد:

زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
(شکوه شکفتن، ص 31)

شعر دلنشین زیر، تحت عنوان "گیاه وحشی کوهم" یکی از آثار با احساس ژاله است که به عنوان نمونۀ دیگری از کارهایش آورده می شود:

گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان
مرا به بزم خموشی های خودسرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر

زادگاه من کوه است
ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون
سرشت سنگی من آشیان اندوه است
جدا ز یار و دیارم دلم نمی خندد
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
مرا به گریه میار
(خروش خاموشی، ص 304)

من متاسفانه آشنایی و دوستی نزدیک با او نداشتم فقط یکی دو بار در انجمن ادب و هنر ایران که هر سال در لندن تشکیل می شود ژاله را ملاقات کردم و چون مسئول ادارۀ جلسات شعر خوانی بودم یکبار او را دعوت به آمدن روی صحنه کردم و او آمد و شعری زیبا خواند و در همان جلسه یکی از آثار او را که بسیار مورد علاقه من است خواندم و فراموش نمی کنم که او خیلی تحت تاثیر قرار گرفت. شعر مذکور که امید به آینده بهتر را در ذهن زنده نگاه می دارد در پایان این یادداشت آورده می شود.

روانش شاد و یادش در خاطره ها گرامی باد.

ز ابر تیره باران خواهد آمد
چه باران آبشاران خواهد آمد
بشوید خار و خس را از در و دشت
صفای سبزه زاران خواهد آمد
به کام تشنگان پر تکاپو
زلال چشمه ساران خواهد آمد

مزن فریاد ای مرغ شب آهنگ
چه سود از نغمه گر دل را کند تنگ
سحرگاهان به گلزار شکوفان
پرستوی بهاران خواهد آمد

کبوتر نامه زرین به منقار
ز اوج کوهساران خواهد آمد

ز پای تپه تقدیر برخیز
فراز قلّه با تندر در آمیز
که بر این دشت خواب آلود خاموش
هیاهوی سواران خواهد آمد

تلاش آنکه در ره جان فدا کرد
به یاد رهسپاران خواهد آمد
نخستین پرتو صبح طلائی
سوی شب زنده داران خواهد آمد

زمان شور و تکاپو آفرین است
هزاران راه نو روی زمین است
و قرن آبستن نظمی نوین است
چه خرّم روزگاران خواهد آمد.

منبع: نشریه پیام بهائی، ش 339، فوریه 2008، صص 44-46
*******

یادداشت ها:
درباره ژاله اصفهانی

ژاله اصفهانی با محتوای اجتماعی آثارش نزد روشنفکران شناخته شده و از سويی به واسطه ترانه هايی که از روی آثار او خوانده شده، نزد مخاطبان عام از جایگاه قابل توجهی برخوردار است.

ژاله اصفهانی که نام اصلی اش، مستانه سلطانی است طبق شناسنامه در سال ۱۳۰۰ به دنيا آمد. او در سيزده سالگی نام خود را به ژاله تغيير داد و همين سال بود که اولين شعرش را سرود. ژاله خيلی زود به شاعر شناخته شده ای بدل شد و ملک الشعرا بهار شعر او را ستود.

اولين کتاب شعر ژاله اصفهانی با عنوان گل های خودرو در سال ۱۳۲۳ در تهران منتشر شد.

وی با همسر نيما يوشيج، پدر شعر نو فارسي، دوستی کرد و به همراه نيما و بزرگانی چون علامه دهخدا و ملک الشعرا بهار در نخستين کنگره نويسندگان ايران در سال ۱۳۲۵ شرکت جست.

او پس از ازدواج، ژاله بديع تبريزی نام گرفته بود. شوهرش، شمس الدين بديع تبريزی، افسری جوان بود که سودای آزادی و عدالت برای کشورش را داشت و همين امر ۶۰ سال زندگی در غربت را برای ژاله رقم زد.

ولی نگوئيد اين را که :
ژاله ترک وطن کرد.

بسا کسا ز وطن دور و در وطن هستند
بسا که در وطن استند، از وطن دوران
ز بخت تيره ندانند چشم دل کوران
که بت پرستی هرگز وطن پرستی نيست

ژاله اصفهانی در مهاجرت دوره پنج ساله ادبيات را در باکو به اتمام رساند و با آموختن زبان آذربايجانی، بيش از هزار بيت از اشعار کلاسيک شاعران ترک را به فارسی برگرداند.

وی پس از آن، در مسکو تا مقطع دکترا به تحصيل ادبيات پرداخت و همزمان با کار برای انستيتو ادبيات ماکسيم گورگی، رساله ای به زبان روسی درباره نيما يوشيج به چاپ رساند.

او در تاجيکستان و آذربايجان و مسکو به عنوان ژاله زنده رودی شناخته می شود و در ايران به نام ژاله اصفهانی شهره است.

می پرسی از من
اهل کجايم؟
من کولی ام
من دوره گردم.
پرورده ی اندوه و دردم .

بر نقشه ی دنيا نظر کن
با يک نظر از مرز کشورها گذر کن
بی شک نيابی سرزمينی
کانجا نباشد در به در هم ميهن من ...

ژاله در سال ۱۳۵۹ به ايران بازگشت، اما خيلی زود مجددا مجبور به ترک وطن شد و به لندن مهاجرت کرد. اما در آنجا نيز دست از کار نکشيد و تا لحظه های پايانی عمر به سرودن شعر ادامه داد.
ژاله اصفهانی، ۱۳ مجموعه شعر از جمله اگر هزار قلم داشتم، البرز بی شکست، موج در موج، ترنم پرواز و شکوه شکفتن از خود به جا گذاشت.

منبع: رادیو فردا
http://www.radiofarda.com/Article/2007/11/30/f8_poet_Jaleh_Isfahani.html

هیچ نظری موجود نیست: